بنویسم؟ چقدر میتوان از زجر نوشت و تا کجا میتوان درد و
تلخی را تصویر کرد. بگذریم از این همه حالِ بیحال و حوصله. این روزها ذهنم آشفتهی
این سؤال است که حق تنفسم، کِی دهند؟! در اتاقم که این روزها امنترین پناهگاه من
است به لطف آغوشی که ندارمش، چراغها را خاموش میکنم. امشب حتی شمع را.
طاقت نور ندارم. روی تختم دراز میکشم. پلکهایم را روی هم
میگذارم و فیلم را میزنم عقب. از خردسالی شروع میکنم از روزهایی که دستم را
باید به لبهی مبل میگرفتم و از جا بلند میشدم. دوران دبستان و راهنمایی و
دبیرستان. دانشگاه اما و آن آتشین عشق خاکستری و آن مردی که به سادگی یک دم و
بازدم دهسال تمام از عمر مرا سوزاند و خاکستر کرد و این روزهای به چه حالی من از
حال گذشتم ها. این زخمهای خوب نشدنی ِ به زقزق نشسته. این روزها اما دوستی دارم،
دوست نه رفیق. رفیق برای من آن لفظ عام و کوچهبازاری نیست. رفیق برای من اوییست
که باشد که من باشم. نفس بکشد که نفسم بالا بیاید و امان امان از آن رفیقی که میشود
رفیقِ جان، رفیقِ جانم. بیشک از هر برگ درخت و باران و هر آن چه دوست میدارم برتر و بهتر.
فرض که نداند این همه به دل و جان نزدیکست، چه باک! یک هو انگاری آدمی متولد میشود
و دوبارهتر میبیند با دیگر چشم. گیرم که حتی نفرتها را. راستش من هیچوقتِ خدا
تولد را دوست نداشتهام. در کنار این دوست اما پنداری از نو آغازیدم اما مثل همیشه خنجر سمی تیرماه... زهر نفرت و شهوت انتقام از بودن را در من دوبارهتر زنده کرد. من هیچوقت ماه تیر را دوست نمیداشتهام. تیر بوی خون میدهد. از
نامش آشکارست، گفتن ندارد بوی
تیر و خون و گلوله. دوئل من با من. تیر ت دارد و ت مثل تجربه ، مثل بزرگ تر شدن،مثل به خطا و
خطر رفتن، مثل نترسیدن، مثل بهتر دیدن، مثل تماشایِ عاشقانۀ تنفس یک تنفر، مثل طاقتِ توانفرسا، مثل توانِ زندگی، مثل تور
ماهیگیران، وقت برگشت از دریای طوفانی، مثل تو، مثل
تردید، مثل دلتنگی من برای غیبتِ تارهای صوتی تو، مثل بیتابی من برای لمس دستانت، مثل طاقت تنهایی من،
مثل تمام لحظه های سردرگمی، مثل تمام دقیقه های واماندگی، مثل تب تند من برای
دیدنت، و تبِ تُندترِ نیامدنت، مثل دوست داشتنِ تمامِ دست نوشتههایِ با مخاطب تو، مثل طعم لذت بودنت و طعم تلخ نبودنت، مثل تنبلیِ تو در آمدن،
مثل کاستیِ دستهای تو در به آغوش کشیدنِ من، مثل تا ابد غر زدنِ
بیخستگی ما، مثل تمرین غلط های دیکتۀ امروز برای فردا، ت مثل تاب و تعادل
وتناقض و خیانت، مثل خیالت راحت، ت مثل تیر، ت مثل آخر تیر، ت مثل تولد، ت مثل تنفر، ت مثل تنفر از تولد. ت مثل تیغی که بسُرد بر تولد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر