که کنارت آرمیده باشد و هفت آسمان به خواب و رویا درنوردیده، تو اما
هشیاری و بیقرار به هرم گرم نفسهایش بر گردنات. غلتیده باشی که درستتر جا
بیافتی در آغوشش. با چشمانی بسته و نفسی سوزان در کنار گوشات زمزمه کند «مرا که مست
توام، این خمار خواهد کشت» و بخندی و بگویی مستی و خوابآلود. ببوسدت و بگویدت «به
چه جای تو زند بوسه؟ هوم؟ نداند چه کند.» و دستش بلغزد بر بیتاب تنات...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر