میگوید: «شروع کردنه که همیشه سخته.» بعد مثال میآورد که ببین مثلاً وقتی به خانمی تجاوز میکنن، هزارجور تقلا میکنه و جون
میکنه که دست کم اون مرحلهی آخر اتفاق نیافته ولی وقتی شروع شد از یه جایی به
بعدش دیگه تلاش نمیکنه، وا میده. سر میسپاره. من اما حیران این فکرم که سر
شاید سپرده اما دلش چه؟ دلش دارد هزارتکه میشود. لعنتی جانش دارد هزاران پاره میشود.
کجای شروع کردن سخت است. شروع کردن راحت است. ادامه دادن است که سخت است. دوام آوردن است که مثلهات میکند. که خفه ات میکند و راه نفس بر تو میبندد. که
تو درگیر میشوی با آنچه بر تو رفته. که تمام میشود و میرود و انگار نه
انگار! اماتر تو میمانی و ذهنی آلوده به درد، تنی آماجگاه هر رنج، و روانی
دردمند و ناآسوده. آخر کجای شروع کردن سخت است. استمرار و تاب است که نفس میبُراند.
دوام است که بلاوقفه خنجر به زخمهات فرومیبَرد و یک تاب هم به آن میدهد و
کاش آدمی نباشی که با زخم تازه نگهداشته شده، سَر بازیات باشد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر