بانو با زمانه که سازگار نشوی، لاجرم سهم توست، عذابی عظیم.
تنها نوشتنست که در فراق به درمان میماند. در سایهسار قلم مینشینی و سیراب نمیشوی.
آتش درون را اما هرگزش خاموشی نیست. جراحت چاقو و خنجر تیز روزگار بر دل من ماناست.
غمها نامیرایاند و عشق به مراجعت ننشسته. نه بازگشتی به راهست و نه امیدی به
ماندن. دنیا نه صمیمیست و نه امن. تو اما سخن که آغاز میکنی گرمست و جاوید. انار و سیب، اشارات
بهشتاند در مصاحبت تو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر