یکوقتهایی هم هست که تصمیم درست را میدانی اما
مستأصلی، اما دلت رضایت نمیدهد؛ آرام نمیگیری به آنچه به دست آمده. دلت میخواهد
کسی باشد که حرف بزنی و مشورت کنی، اما نهتو آدم حرف زدنی. و آخر در حضور چه کس میتوان
عریان شرایط را عیان کرد. که آنچه بر تو میرود را، چید روی میز، بی واهمه. ترس
تصمیم اشتباه، ترس میانهی راه، جا ماندن و جان پیشرفتن، نداشتن؛ و همهی دردها، همیشه
همراه توست...
کسی هنوز وبلاگ مینويسه.
پاسخحذف