نشستهایم دور
هم که فوتبال ببینند، مردها را میگویم. در این میان زنها هم هستند. بعضیهاشان
را هم میدانی که چه نفرتی دارند از این فوتبال لعنتی و هیچفرقی برایشان ندارد که
تیمملی بازی داشته باشد یا حسن قصاب با تیم محل. بههرحال نشستهاند پهلوبهپهلوی
مردشان که دست بزنند و جیغ و هورا بکشند که چه، که دل از او بیشتر ببرند. چای و
تخمه و چیپس و پفک و مزه و الکلشان به راه. دارند کلکل میکنند و چشمانشان برق
میزند از شادی و هیجان. و صدایشان میلرزد از واهمه. نگاهشان میکنم. چه سکوتی
وقتی که به دروازه تیمشان خطر نزدیک است، انگار نفس هم نمیکشند. از سرشان که میگذرد
یک پوف بلند و نفس راحت، خطر اما به تیم حریف باشد، نعره میزنند و گل که نمیشود
فحش است که نثار بازیکنان محبوبشان میشود.
اینجور بود دوستداشتن؟ پنداری گاهی همین درست است. بزنی و بترکانی و منفجر کنی و
آب که از آسیاب افتاد انگار نه انگار، ببوسی و بغل کنی. هرچه با خودم حساب و کتاب
میکنم، میبینم که نه، من اهل اینجور علاقهها نیستم که هی خشتوخاک جامانده از
ویرانه را دوباره روی هم بچینم. که هرچیزی را میان آن نزاع و خونریزی به اطراف
پخش شده از روی زمین بردارم و فوت کنم و دوباره بگذارم سر جایش. نه، من آدم رابطهی
نمیدانم یک دقیقهی بعد چه میشود نیستم. حالا جایی ایستادهام که گمانم، آدم از
بودن مردش آرامش میخواهد و اطمینان. نه، اصلاً قصدم این نیست که بگویم چون بید
باشی به گاه حادثه یا در نیمهی راه رها کنی و بروی، اما یکجور دلقرصی و راحتی
خیال را که دست کم، میخواهی دیگر. نگاهشان میکنم و فکرمیکنم، گاهی دوستداشتن
مردانه مطمئنتر است، آرام و آرامشبخشتر. دوستداشتن زنانه خطرناک است. میسوزاند
و خاکستر میکند و گاهی چنان این عشق زیر سنگ فراموشی سابیده میشود که انگار هیچوقت
وجود نداشته است. گاهی بهتر است ترسید از این عشقهای زنانه که اگر مرد میدان
نیستی، دور ایستادنات بهتر.
وه که چه کار نیکی در حق ما کرده ای چون آن موزیک متن را از وبلاگت زدوده ای. به یاد می آورم که در این اواخر هر آینه آهنگ وبلاگت می کردم نخست به سراغ آن آیکون اسپیکر رفته، خاموشش می کردم پس آنگاه صفحۀ وبلاگت را می گشودم. بسیار کوشیدم که یک جایی در آن صفحه آپشنی را بیابم که آن نوا را خاموش گرداند اما هر چه می جستم کمتر می یافتم. گاه می شد که با کلیکاندن لینکی به اشتباه، از وبلاگت به جایی که نمی دانستم کجاست پرتاب می شدم و گاه می شد که مرا دوباره به همین وبلاگ باز می گرداند و آن نوا را از سر می گرفت. چه بود آن نوای حزن انگیز؟ از خاطرۀ تلخ شکست هایی که در عشق خورده بودیم تا اقساط عقب افتادۀ وام ها را پیش چشمانمان می آورد. اکنون نیز نمی خواهیم خودت را به زحمت بیاندازی و برای جبران جفایی که این سالها در حق ما رفت آن نوا را با سرودی از اندی جایگزین نمایی. خیالت آسوده باشد که چنین خواهشی از تو نداریم. برای ما همینکه هر از گاهی چند سطری را قلمی فرمایی کافیست.
پاسخحذفبه نظرم یا اشکال از لپ تاپ من بود که موزیک رو پخش نمی کرد یا شما دوباره برقرارش کردین. منم که چند خطی براتون نوشتم از خوشحالی بود. ذوق زده شدم از اینکه دیگه غصه نمی خورین. حالا معلوم شد که اشتباده می کردم و هول شده بودم. حق با شماست. هیچ خوشی ای نباید دوام داشته باشه. دیگه قانون شده این.
پاسخحذف