در زندگی پنهان من جاری هستی حتی بردن نامی از تو جرم است،جرمی سنگین با مجازاتی سنگینتر درون من انباشته شدی و نمی گذارم ذره ای از تو به بیرون راه یابد توان نگاه داشتنت را نمی دانم تا کجا تاب می آورم می ترسم،وحشت دارم از روزی که آتشفشان شوی و همه چیز را به آتش بکشانم برای تبلور این احساس واژه ای نمی یابم،واژه ها ناتوان تر از آنند که سکوت بشکنند در من رسوب کرده ای و با رسوب تو جان می گیرم به قداست قلم سوگند اگر واژه ی یافتم که به تمامی تو را بنگارد مُهر سکوت بر خواهم شکست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر