این که جنس ما (زن) وقتی عصبی میشویم بر سیستم بدنمان
تأثیر میگذارد و گاهی منجر میشود به قاعدگی بیموقع از کسی مخفی نیست تا آنجا
که گاهی آقایان دست میگیرند که همهی ناراحتیهای ما را ارجاع میدهند به این
موضوع و خود به طورکلی از صحنه خارج میشوند. بعد تو در یک روز جمعه که داروخانه
هم تعطیل است دچارش میشوی. خانه شلوغ است و نمیتوانی هم از کسی بخواهی زحمت خرید
را گردن بگیرد. ناچار میشوی شال و کلاه کنی و برای اولین بار خودت بروی پی این نوع از خرید. به مغازه اول میروی و آنچه میخواهی را میگویی و جواب میگیری: "اون
بالاست اگه دستت میرسه خودت بردار." دست تو که نمیرسد هیچ، خود او هم اگر
میخواست بردارد دستش نمیرسید. آرام از آنجا خارج میشوی و میرسی به مغازهی
بعدی و آرام میگویی: "پد بهداشتی لطفا." با صدای بلند میپرسد: "نوار؟" چند
نگاه به سمتت میچرخد. با صدایی آرامتر میگویی: "بله." میخندد و میگوید:
"چندتا؟" از خندهاش چندشم میشود، حالت تهوع گرفتهام از نوع خندیدنش،
میگویم:"نمیخوام. ممنون." بیرون میآیم از آن دکان لعنتی و صدای کریه
خندهی او و دو مرد دیگر را میشنوم. به هم ریختهام. کلافه و عصبی راه میروم تا
برسم به مغازهی بعدی. خواستم را میگویم. میگوید:"مشمای مشکی ندارم."
میگویم:"مهم نیست." دارد پَدها را در مشما میگذارد و با خودش میگوید:"چه
پیشرفت کردن زنها، دیگه خجالت نمیکشن." حالم خوب نیست. هزینه را میدهم و
میروم سمت خانه با مشمای بیرنگ. هر از گاهی که کسی از کنارم میگذرد تا برسم
خانه، چه زن، چه مرد، نگاهی میاندازد به مشمایی که در دست دارم. راه میروم. بغض
کردهام. مثلاً میخواهم ساختار شکنی کنم به سمت خانه نمیروم، راه میروم در
خیابانها با مشمایی که مشخص است چه چیزی را حاوی است. اشکم روان میشود که تا کی؟
تا کی باید تلاش کنند شرمگینمان کنند از زن بودنمان، از سالم بودنمان، کی میخواهند
بپذیرند این داستان لاینفک زندگی طبیعی ماست. تا کی میخواهند زن سالم و طبیعی
بودن را بر فرق سرمان بکوبند. از خود سوال میکنم و به جواب نمیرسم که چرا چنین
میکنند با ما، چرا؟! چرا؟! چرا؟!
من خودم مغازه دار بودم
پاسخحذفخیلی از خانم ها از اینکه از من بخان بخرن خجالت میکشیدن
این متن عالی بود
ممنون