چهارشنبه، اسفند ۳۰

نود و دو، بی‌ تو


باد بهاری نفس زندگی‌بخش است؛ 
باران بهاری مایه‌ی زندگانی‌ست؛ 
این‌ها را اما بی‌مصاحبت او، ثمر نیست. 
چه عاشورایی‌ست بهار، به نبودن‌ت؛
تو نیستی و باغ سبز چشمانم به باران نشسته؛
نفس تنگ شده، دشت جان خشکیده؛
کین رها شده ققنوس‌ت را، دگرباره آتشی باید؛
از آن که به آمدنت جوان گردانی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر