پنجشنبه، آبان ۳۰

با غم‌انگیزترین حالت تهران چه کنم

آخ از شب‌های بارانی. شب‌های بارانی خیابان ولی‌عصر. شب‌های بارانی که خیابان ولی‌عصر را تا تجریش پیاده بیایی. پیاده بیایی و صورتت خیس شود از باران آسمان و باران دل. شال‌ت چسبیده باشد به روی موهایت و موهایت چسبیده باشند به هم و چکه کند همراه موهایت، چشم‌هایت. سیلی بخورد گونه‌هایت که امان. امان از آن شب بارانی که پیاده رفته بودید این خیابان را. که تعداد قدم‌هایتان را شمرده بودید و فردایش هیچ‌کدام به خاطر نداشتید چند قدم است از پارک‌وی تا تجریش. یخ کرده باشید و کنار هم نشسته باشید و سر بر شانه‌اش گذارده باشی و بوییده باشی زیر گلو را. آن عطر همیشه آشنای مخلوط با بوی باران و سیگار و قهوه و شجریان را. که می‌بویی امشب باران نبودن‌ها را. که پشت‌به‌پشت سیگار می‌گیراندید و آه. امان، امان از شب‌های بارانیِ سیگاری نبودن‌هایت.



*عنوان از علیرضا آذر

۲ نظر:

  1. منم خیلی بالا و پایین این خیابونو رفتمو سیگار کشیدم. تنهایی. و چه ها که از دلم نمی گذشت. شاید شما یکی از اون دوتایی هایی بودین که من ماتم برده بود به خوشبختی شون.

    پاسخحذف