آخ از شبهای بارانی. شبهای بارانی خیابان ولیعصر. شبهای بارانی که خیابان
ولیعصر را تا تجریش پیاده بیایی. پیاده بیایی و صورتت خیس شود از باران آسمان و
باران دل. شالت چسبیده باشد به روی موهایت و موهایت چسبیده باشند به هم و چکه کند
همراه موهایت، چشمهایت. سیلی بخورد گونههایت که امان. امان از آن شب بارانی که پیاده
رفته بودید این خیابان را. که تعداد قدمهایتان را شمرده بودید و فردایش هیچکدام
به خاطر نداشتید چند قدم است از پارکوی تا تجریش. یخ کرده باشید و کنار هم نشسته
باشید و سر بر شانهاش گذارده باشی و بوییده باشی زیر گلو را. آن عطر همیشه آشنای
مخلوط با بوی باران و سیگار و قهوه و شجریان را. که میبویی امشب باران نبودنها
را. که پشتبهپشت سیگار میگیراندید و آه. امان، امان از شبهای بارانیِ سیگاری
نبودنهایت.
*عنوان از علیرضا آذر
منم خیلی بالا و پایین این خیابونو رفتمو سیگار کشیدم. تنهایی. و چه ها که از دلم نمی گذشت. شاید شما یکی از اون دوتایی هایی بودین که من ماتم برده بود به خوشبختی شون.
پاسخحذفهوم...
حذف