دوشنبه، فروردین ۱۵

امشب من


می دانی چرا می خواهم خانه شمالی باشد؟
من شیفتۀ خیره شدن به راههایی هستم که تو از آن می آیی.
چه همه حال من خوب است امشب،
حیات جاری است،در چشمانم می جوشد،لبانم را می بوسد
بر پوستم می چرخد،قلبم را طواف می کند و بر وجود من سجده می کند
گفتن بعضی چیزها سخت است اما زندگی کردنشان ...
بر پشت لمیده ام با لبخندی بودایی
تمامی خواسته ها و آرزوها از وجودم فرو می ریزند
و تو خود می دانی چه همه در آسمانم امشب ...
می آیند و می روند رهگذاران و از سر تفهه اشکی یا لبخندی
اما تو دیگر چیز هستی برایم ...
امشب من چه همه ...
حالا که آمدی نقطه چین ها را پاک کن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر