آرایشگاه میروی، ابروهایت که مرتب میشود، تصمیم
میگیری یک قیچی هم به موهایت بزنی، به خانه میآیی زیر دوش برخلاف همیشه که بغضت
را میترکانی، این بار لبخند میزنی و سعی میکنی اجزای صورتش را مجسم کنی، نمیشود
قطرات آب مانع است، شامپو، شامپو بدن، لوسیون حمام، نرم کننده مو و ... تمام، میآیی
بیرون لوسیون بعد از حمام، نرم کننده پوست، خوشبو کنندۀ مو، ناخنهایت را سوهان میکشی،
لاکها را میریزی جلویت رنگی که میخواهی را پیدا میکنی، دور اول لاکت را میزنی،
دانه دانه ناخنها را نگاه میکنی، دراز میکشی، چشمانت را میبندی و جزء به جزء
صورتش را مجسم میکنی، پایینتر میآیی به قفسه سینهاش میرسی و غرق در لذتی که
فردا سر بر سینهاش با شنیدن تپشهای منظم قلبش آرام میگیری. بعد چشمت میرسد به
بازوانش که قرار است فردا روز محاصرهات کنند. لاک خشک شده، دور دوم را هم بر ناخنها
میکشی و تا بخواهد خشک شود در خیال به آغوشش میخزی، معتدلترین آتش است این
آغوش. موهایت را سشوار میکشی. برق ناخنت را هم میزنی. آن چه قرار است در کیفت
باشد میرود سر جایش. یک بار دیگر از نظر میگذرانی که قرار است چه بپوشی میدانی
مشکیست تمام قد، مشکی رنگ مشترکتان است و میدانی کدام رنگ رژ لب و کدام عطر،
باید مست شود. آمادهای. همه چیز مرتب است. میخزی زیر پتو کنارش، باران هم میبارد
و لب بر لبش میگذاری و صدای زنگ موبایل. برنامه تغییر میکند. او نمیآید. همه
چیز به هم میریزد،به همین سادگی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر