تکه های شکستۀ نداشتنت روز به روز بیشتر می شکند،
و لمس از دست دادنت هر روز بیشتر من را می آزارد.
فاصلۀ من با تو به پاداش کدامین خدمت هر روز بیشتر می شود؟
و من به جرم کدامین حسرت هر روز بیشتر باید در انتظار بمانم؟
باورم در میان آیینه خیالی که تو آن را شکستی ترک خورد و به هیچ رسید!
چه تلخ است باور خشک شدن سپیدار!
چه تلخ است داشتنت را در بی باوری دیدن!
من باور بودنت را می خواهم،در نگاهم چشم بدوز،
و باور ده که هستی،باور ده که هستی،هستی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر