چرا ما آدما بلد نیستیم از شادیامون بنویسیم،چرا
وقتی نیست عجز و لابه می کنیم،زجه و مویه،اما وقتی هست ساکتیم.شاید،شاید واسه اینه
که خیلی کوتاهه،شاید واسه اینه که بودنش اینقدر کم رنگه که بودن به شمار نمی
یاد،شاید واسه اینه که این جور بودن به چشم نمیاد،شایدم واسه اینه که به بودنش،به
موندنش اعتمادی نیست،شایدم اون از گفتنش خوشش نمیاد،شایدم می ترسیم ازش که حرف
بزنیم دود شه و بره هوا،یا شاید واسه اینه که هیچکی و نداریم واسش بگیم.یا شاید
واسه اینه که هیچکی چشم دیدن شادی اون یکی و نداره،شدیم یه مشت آدم حسودِ خودخواهِ
مغرورِ ازخودراضیِ خودشیفتۀِ بد ذاتِ،ای بابا اصن ولش کن،کی به کیه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر