در من دو زن به نزاعند یکی سر میکوبد به دیوار جان تا لحظهای
صدایت را نیوش دارد، جیغ میکشد و جامه میدرد. آن دیگری به منطق نشسته و خون دل هم
میزند و فرمان طاقت و صبر صادر میکند. من اما حیرانم به درگیری این دو. اولی که
قَدَر میشود، گیج و گم از این سوی اتاق به آن دیگر سو میروم. دومی که زورش برای دمی میچربد
مینشینم روی تخت سعی میکنم نفس عمیق بکشم. دم به بازدم نرسیده، زن اول چنگ میزند
به گلویم که لعنتی دلتنگم، صبوری و طاقت مرا کار نیست. از تو چه پنهان زن عاصی،
سرکش و دلتنگ درونم را بیشتر دوست دارم. بسم نیست!!!
زیبا بود.
پاسخ دادنحذفاستادت که زیر پستت کامنت بگذارد هم لذتی دارد وصف نشدنی و هم استرس. ممنون از حضورتون.
پاسخ دادنحذف