یلدا امشب نیست. یلدا همهی شبهایی است که بی تو میگذرد.
یلدا همهی آن روزهایی است که منتظرم از راه برسی، کنارت بنشینم. سیگارهایمان دود شود. صدایت
را بشنوم وقتی نرمنرمک با سرانگشتانت سرانگشتانم را به بازی میگیری. یلدا تمام
آن شبهایی است که میدانم خوابیدهای و من بیدار، از این پهلو به آن پهلو تمنایم
شنیدن یک لحظه صدای توست. یلدا تمام آن صبحهایی است که چشم باز میکنم و آسیمهسر
چِک میکنم آیا از تو پیغامی دارم یا نه. یلدا تمام آن دقیقههایی است که صبر کردهام
وقتی مرا که ترک کردهای و به سمت خانه میروی، ثانیه ثانیه میشمارم تا پیغامت را
بگیرم که: "من رسیدم، خونهم." یلدا تمام آن روزهایی است که منتظرم آرامتر
شوی و دوبارهتر کنارت بنشینم، دستم را بگیری، نگاهت را ببلعم. یلدا تمام این روزهایی و شبهایی است که بیصبرانه
منتظرم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر