سخت است، تلخ است، درد دارد، این که خود را کلاغ قصهای
بدانی که هر چه با خود کنی برای او نه این که چندان اهمیت نداشته باشد بلکه اصلاً
اهمیت ندارد. این که این کلاغ میتواند هر کار دلش خواست بکند با خودش که از ابتدا
نه او آدم رابطه بوده و نه خود کلاغ قصد رابطه داشتهاست. منتهای مراتب این که کار
از دست و اختیار کلاغ خارج شده و منقار میگشاید برای اعتراف، پنیر اما میافتد
جای دوری و همین میشود که آدم قصه یا نمیبیند که کلاغ به چه حال و روز است و یا
میبیند و نمیخواهد وقعی نهد یا اینکه، ای بابا شدهام یک مالیخولیایی تمام
عیار، کلاغ قصه مگر عقلاش قد میدهد به این چیزها، فقد این را میداند که هر چه
بر سرش میرود ارادت اوست و بس.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفسپاس قربان.
پاسخحذف