سه‌شنبه، بهمن ۳

رقص میکروب

زن داشت جلوی من راه می‌رفت. تمام پنج پله‌برقی مترو تجریش را پشت سرش راه می‌رفتم. هر پنج‌پله را که پایین می‌رفت، دستش را گرفته بود به کناره‌ی پله. رسیدیم به سالن اصلی.‌ پشت‌سرش به سمت جایگاه بانوان در حرکت بودم. قطار رسید. نشسته بودم کنارش. کیفش را باز کرد و با آرامشی خاص کِرِم مرطوب کننده را بیرون آورد. درب قوطی را باز کرد. قوطی را با دست چپ نگه‌ داشته ‌بود. با انگشت اشاره دست راست مقدار زیادی از کرم را برداشت و مالاند پشت دست چپ. درب قوطی را بست و محکم کرد. قوطی را از فاصله باز کیف به درون انداخت. شروع کرد به مالاندن کرم به دستهایش. پشت دست‌ها‌، میان انگشتان، کناره‌ی انگشتان‌، کف دست‌ها، دور مچ‌ها و سعی داشت کرم را به خورد پوست دست بدهد. با هر حرکت دستش و مالش هر دست بر دست دیگر‌، من احساس می‌کردم میکروب‌های هر پنج پله را از این سوی به آن سوی می‌سُراند. آن‌قدر زن دستانش را به هم مالید و این‌قدر من رقص میکروب‌ها را نگاه کردم که فشار تهوع‌آور دستی که وجود خارجی نداشت را بر گلو احساس کردم. همین چندش و تهوع سبب شد که زودتر از ایستگاه مقصد از قطار بیرون آمده و نفسی تازه کنم. خب نکن خانم جان‌، لطفا این همه میکروب ها را به بازی نگیر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر