این که اسمت یک اسم تک باشد و بدانی در تمام ایران حتی یک
نفر همنام تو نیست شاید برای خیلیها خوشحال کننده باشد اما وقتی تمام سالهای
تحصیلت از معنای اسمت بپرسند، وقتی هر جا که میروی برایشان نام عجیبی باشد و تا
به حال نشنیده باشند، وقتی در هر کلاسِ سالهای دانشکده، وسط کلاس سالنی صد و
هشتاد نفره بایستی و معنای نامت را بگویی، وقتی استاد دنبال یک اسم میگردد برای
هر کاری اسمت را صدا بزند، وقتی میروی دنبال کارهای تمدید گذرنامه باید معنای
نامت را بگویی، وقتی گواهینامه را تعویض میکنی، وقتی دکتر میروی، وقتی...،
وقتی...، و وقتی... یک روزی خسته میشوی از این بازی و کلافه و عصبی شال و کلاه میکنی
میروی پی اینکه نامت را تغییر دهی. میرسی به آن اداره مربوط و مسئول مربوطه و
درخواست تغییر نام میدهی. فرم را تحویل میگیری و پُر میکنی و تحویل میدهی. کپی
شناسنامهات را هم تسلیم میکنی و منتظر مینشینی برای انجام مرحله بعد. نوبت که
به تو میرسد از تو میپرسند که چه اسمی انتخاب کردهای، نام انتخابیات را میگویی.
نگاه تمسخرآمیز کارمند را میبینی و بدت میآید از نوع نگاهش. میگویی: " اینقدر
خندهدار بود؟!" میگوید: " نه، ولی فکر کردی به هر اسمی که بخوای میتونی
تغییر بدی، بگیر از این لیست انتخاب کن." نگاه میکنی به اسمهای ردیف شده که
روی کاغذ چاپ شدهاند، فاطمه، کبری، زینب، رقیه، محدثه و ... کاغذ را پس میدهی و
خوشحالی که همین نام را داری، هر چند تک باشد و دردسرهای خودش را داشته باشد اما
از انتخاب اجباری بهتر است. کاش اما میشد هر کسی دو اسم داشته باشد. یک اسم موقتی
که حاصل ذوق و سلیقهی پدر و مادر است و دیگری یک اسم اصلی که بعدترها که تصمیم
گرفت میخواهد اسمش چه باشد، همان را انتخاب کند برای همیشه.
هرچیزی هم خوبی های خودش رو داره هم بدی های خودش!
پاسخحذف