فیلم نگاه میکنی وسطش، پاز میکنی؛ شروع میکنی کتاب
خوندن. چند صفحه که کتاب خوندی، بوکمارک میذاری وسطش. تخمه میشکونی. یه هو به
خودت میای که داری تخمه رو با پوست میخوری و از
شوریشون مثلاً سرمست میشی. بعدترش احساس میکنی دلپیچه گرفتی، پا میشی میری یه
لیوان آبآلبالو میریزی و میذاریش کنارت. این وسطا هم هی نوت میزنی، توییت میکنی.
میری فیسبوک. آبآلبالو گرم میشه، توش سه تیکه یخ میاندازی طعمش عوض میشه.
ولش میکنی یه لیوان ودکا رو لاجرعه سر میکشی. نمیگیره لامصب. سیگار روشن میکنی.
یه لیوان دیگه ودکا. جواب نمیده. یادت رفته سیگارتو بکشی. فوت میکنی به خاکستر
توی زیرسیگاری. پخش میشه. مگه مریضی حالا باید جمش کنی. گرسنهای. موبایل رو برمیداری
اسمارو نگاه میکنی. حوصله نداری صدای هیچکدومو بشنوی. در واقع حوصله نداری از
وسط مهمونی بهت بگن که دپرس شدن. یه سیگار دیگه روشن میکنی. بغض بیمروت نه بالا
میره نه پایین. این کتاب چرا اینجا مونده. شجریان از کی داره میخونه؟ اصلاً تو
روشنش کردی؟ پیکسوپری دم در اومده. مگه تو چیزی سفارش دادی؟ مشما رو میده دستت
اما تو اصلاً نمیدونی چی خواسته بودی. در رو میبندی دوباره در میزنه، خانم میشه
حساب کنین. آهان باشه. الان. تلفن داره زنگ میخوره. کال فرام زیرو وان ناین تو،
به درک بذار خودشو بکشه. بقیه فیلم رو میبینی. پس چرا صدای شجریان رو قطع نمیکنی.
آبآلبالو کی ریخت روی تخت. کی این نوتا رو زدی. رد کردی یا چی؟!
چرا منم همین مرضو دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفداغانیم خواهر، از دست رفتیم...
حذفمن که رد کردم... جمعمون جمه ها....
پاسخحذفدقیقاً، دنی جان، اوضاع خیلی خرابه.
حذف