عادت ماهانه، جرم نیست. نقص نیست. گناه نیست. بیماری نیست. این
داستان، لاینفک زندگی طبیعی ماست تا وقتی یک زن سالم هستیم؛ تا وقتی پا به سن
یائسهگی نگذاشتهایم؛ تا وقتی میتوانیم مادر شویم. شرمتان باد که این را دستآویز
لودگی و بیشرمیتان میکنید. تا کی میخواهید شرمگینمان کنید از زن بودن؟! تا
کی میخواهید سالم بودن را بر فرق سرمان بکوبید؟! روزهای سرخ تقویم نشاندهنده این
است که بدنمان دارد درست کار میکند. شما آقا اگر اینقدر درکتان پایین است، شکر
خوردهاید در داروخانه متصدی فروش این بخش شوید. بروید همانجایی که با ذهن علیلتان
همخوانی داشته باشد مشغول به کار شوید. دخترک خیلی که سن داشت، هفدهساله بود. میشد
از روپوشاش تشخیص داد هنوز دبیرستانی است. چهرهاش از شرم گل انداخته بود. تقاضای
پدبهداشتی کرد و مردک کمعقل با خندهی کریه و چندشآورش از او سوال میکرد، چطوری
باشه؟ ساده میخوای؟ بالدار؟ هیچکی نبود برات بخره؟ وسط کلاس پریود شدی؟ دخترک
گریه میکرد سرش را انداخته بود پایین. یک کلمه هم حرف نمیزد. کوله پشتیاش را که
پایین گرفته بود؛ برد بالا و گذاشت روی شانهاش و به سمت در خروجی چرخید. دستش را
گرفتم و گفتم: صبر کن. از قفسه پشتسرش پدبهداشتی برداشتم و به فروشنده گفتم:
مشمای مشکی. گذاشتم توی مشما و گفتم: این فیش را ببر صندوق. مردک هنوز میخندید.
گفتم: آقا ببخشید که سؤال شخصی میپرسم، برای مادرتون پدبهداشتی رو از اینجا تهیه
میکنید یا از سوپری سر کوچه که تاریخ قاعدگی تمام زنهای محله رو حفظ شده؟ تمام تنم از خشم میلرزید. چشمان گریان دخترک لحظهای از جلوی چشمانم محو نمیشود.
متاسفم از این همه جهل که تموم شدنی هم نیست...
پاسخحذفاشاره ی خوبی بود، ممنون.
از شما ممنون که اینجا را میخوانید.
حذفپلاستیک مشکی هم بازتولید کننده ی همین کلیشه ای هست که بهش اعتراض کردید. مرسی، خیلی پست خوبی بود :)
پاسخحذفالبته نتونستم متوجه شم که کجای این ماجرا کلیشه بود و نمیشه انتظار داشت دخترک با چشم گریون مشمای بیرنگ...
حذف