مرد با هیجان گفت: فردا سهتایی میریم تفریح. بال کبابی؛ موافقی؟ زن عق میزد. مرد ادامه میداد: از شب بذارش توی ماست و پیاز و آبلیمو. زن داشت عق میزد. مرد میگفت: نمک و زعفرون یادت نره و زن عق میزد و تکرار میکرد: بال کبابی؛ بذارمش توی ماست و پیاز و آبلیمو؛ عق میزد. نمک و زعفرون یادم نره. عق میزد. از لای باز ماندهی در، مرد را نگاه میکرد. تصویرش پررنگ و کمرنگ میشد. خون زیرپایش را گرفت. زن عق نمیزد. گریه میکرد. مرد گفت: دو نفری میریم تفریح.
دوست داشتم این پست رو.
پاسخحذف