نمیدانم چندسال پیش بود.
مادر رفته بود اهواز. آقای برادر، نمایش "قهوهخانه زریخانم " را آورد و آمد درب اتاق،
در زد و گفت: "میدونم طنز دوست نداری ولی بیا نگاه کنیم." چیزی
نگفتم. در اتاق را بست و رفت. بعدترش پشیمان شدم. رفتم نشستم کنارش و نگاه کردیم.
بیشتر به او و شادیاش خیره شده بودم تا نمایش.
یک جایش، بازیگر (بهزاد محمدی) یک بوسه فرستاد.
زری خانوم عصبانی شد و گفت: "برای کی بود؟"
گفت: "بوس هواییایه به کسی نخوره خیالی نی."
حالا شده حکایت این ماچ و بوسههای
مجازی که فرت و فرت، راهبهراه نثار میکنیم در فیسبوک و پلاس...
کاش لوث نشده بود، بوسه؛ کاش این همه به خرابات نکشانده بودیم آغوش را؛ کاش به این سادگی پخشاش نمیکردیم وسط ستریم و تایملاین و...
چقــــدر موافقم...
پاسخحذفکاش
پاسخحذفآدمهای این دوره
دیگرانی بودند که راه آنها را به اینجا و آنجا باز نکرده یا نمی کردند!