دوشنبه، بهمن ۷

بخوابید، بخوابید

انگاری شیوه عوض شده. قبل‌ترها می‌شنیدیم:" از دل برود هر آن‌که از دیده رود". خب، ظاهراً دور و بر ما، این مُد روز نیست. هر چی دورتر باشی عزیزتری. نشسته‌ایم با مادر گرامی یاد خاطرات افتادیم و طبعاً از اونجایی که آقای برادر در بلاد کفر به سر می‌برن و بسی از بسیار، دورتر هستند، دل مادر جان بسیار بیشتر از بسیار تنگشان شده. حرف سر خوابیدن بود که من گفتم: خیلی خر بود، سر شب می‌خوابید. مادر اول لبخند زدند، بعد گفتند:" چرا اینقدر بی‌تربیت شدی؟ چه طرز حرف زدنه؟ همش توهین هست توی کلماتت". من هم طبعاً دونقطه خط. برای عوض کردن فضا گفتم: ولی مامان یادتون میاد، شب زود می‌خوابید، کله‌ی سحر هم بیدار بود. خیلی کپل بود. با خنده گفتند:" بیشتر از روزی دو کیلو شیر می‌خورد. تا یک‌سال و نیم هیچی نمی‌خورد جز شیر." گفتم:"بعدش هم خوب می‌خورد و خوش‌خوراکه، فقط این عادت مزخرف پیاز را از غذا بیرون کشیدن و پوست گوجه را دور انداختن و بقیه چیزاش درست بشه، خیلی خوب می‌شه، کلاً خره". مادر از زور دلتنگی، حرص یا نمی‌دانم چی، برآشفت که:" خر تو بودی که نمی‌خوابیدی، نه می‌تونستم برم لباس بشورم، نه خیاطی کنم، همش بیدار بودی، به هیچ کاری نمی‌رسیدم. پدرمو در آوردی با این نخوابیدنت. مثل الانت، پاشو یه نگاه بکن به خودت. زیرچشات سیاه شده، گود افتاده. شیر نمی‌خوری، میوه نمی‌خوری، ماهی حالتو بد می‌کنه. درست نمی‌خوابی. بیرون نمی‌ری و...


و من با دهن باز دنبال دکمه‌ی شکر خوردم می‌‌گشتم. بخوابید آقا جان بخوابید وگرنه موتور اعصاب مادر را که دست بزنید، نتیجه‌ی خوبی ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر