شنبه، آبان ۱۹

چهره‌ی مردانه‌ی عشق

نشسته­‌ایم دور هم که فوتبال ببینند، مردها را می­‌گویم. در این میان زن‌­ها هم هستند. بعضی­‌هاشان را هم می­‌دانی که چه نفرتی دارند از این فوتبال لعنتی و هیچ­‌فرقی برایشان ندارد که تیم‌­ملی بازی داشته باشد یا حسن قصاب با تیم محل. به­‌هرحال نشسته­‌اند پهلوبه­‌پهلوی مردشان که دست بزنند و جیغ و هورا بکشند که چه، که دل از او بیشتر ببرند. چای و تخمه و چیپس و پفک و مزه و الکل‌شان به راه. دارند کل­‌کل می­‌کنند و چشمان‌شان برق می‌­زند از شادی و هیجان. و صدایشان می‌­لرزد از واهمه. نگاه­‌شان می­‌کنم. چه سکوتی وقتی که به دروازه تیم­‌شان خطر نزدیک است، انگار نفس هم نمی‌­کشند. از سرشان که می­‌گذرد یک پوف بلند و نفس راحت، خطر اما به تیم حریف باشد، نعره می‌­زنند و گل که نمی­‌شود فحش است که نثار  بازیکنان محبوب‌شان می‌­شود. این­‌جور بود دوست‌داشتن؟ پنداری گاهی همین درست است. بزنی و بترکانی و منفجر کنی و آب که از آسیاب افتاد انگار نه انگار، ببوسی و بغل کنی. هرچه با خودم حساب و کتاب می­‌کنم، می­‌بینم که نه، من اهل این­‌جور علاقه­‌ها نیستم که هی خشت‌­وخاک جامانده از ویرانه را دوباره روی هم بچینم. که هرچیزی را میان آن نزاع و خون­ریزی به اطراف پخش شده از روی زمین بردارم و فوت کنم و دوباره بگذارم سر جایش. نه، من آدم رابطه‌­ی نمی‌­دانم یک دقیقه­‌ی بعد چه می‌­شود نیستم. حالا جایی ایستاده‌­ام که گمانم، آدم از بودن مردش آرامش می­‌خواهد و اطمینان. نه، اصلاً قصدم این نیست که بگویم چون بید باشی به گاه حادثه یا در نیمه­‌ی راه رها کنی و بروی، اما یک‌جور دل‌­قرصی و راحتی خیال را که دست کم، می­‌خواهی دیگر. نگاه‌­شان می­‌کنم و فکرمی­‌کنم، گاهی دوست­‌داشتن مردانه مطمئن­‌تر است، آرام و آرامش­‌بخش­‌تر. دوست­‌داشتن زنانه خطرناک­ است. می­‌سوزاند و خاکستر می­‌کند و گاهی چنان این عشق زیر سنگ­ فراموشی سابیده ‌‌می‌­شود که انگار هیچ­‌وقت وجود نداشته است. گاهی بهتر است ترسید از این عشق­‌های زنانه که اگر مرد میدان نیستی، دور ایستادن­‌ات بهتر.

۲ نظر:

  1. وه که چه کار نیکی در حق ما کرده ای چون آن موزیک متن را از وبلاگت زدوده ای. به یاد می آورم که در این اواخر هر آینه آهنگ وبلاگت می کردم نخست به سراغ آن آیکون اسپیکر رفته، خاموشش می کردم پس آنگاه صفحۀ وبلاگت را می گشودم. بسیار کوشیدم که یک جایی در آن صفحه آپشنی را بیابم که آن نوا را خاموش گرداند اما هر چه می جستم کمتر می یافتم. گاه می شد که با کلیکاندن لینکی به اشتباه، از وبلاگت به جایی که نمی دانستم کجاست پرتاب می شدم و گاه می شد که مرا دوباره به همین وبلاگ باز می گرداند و آن نوا را از سر می گرفت. چه بود آن نوای حزن انگیز؟ از خاطرۀ تلخ شکست هایی که در عشق خورده بودیم تا اقساط عقب افتادۀ وام ها را پیش چشمانمان می آورد. اکنون نیز نمی خواهیم خودت را به زحمت بیاندازی و برای جبران جفایی که این سالها در حق ما رفت آن نوا را با سرودی از اندی جایگزین نمایی. خیالت آسوده باشد که چنین خواهشی از تو نداریم. برای ما همینکه هر از گاهی چند سطری را قلمی فرمایی کافیست.

    پاسخحذف
  2. به نظرم یا اشکال از لپ تاپ من بود که موزیک رو پخش نمی کرد یا شما دوباره برقرارش کردین. منم که چند خطی براتون نوشتم از خوشحالی بود. ذوق زده شدم از اینکه دیگه غصه نمی خورین. حالا معلوم شد که اشتباده می کردم و هول شده بودم. حق با شماست. هیچ خوشی ای نباید دوام داشته باشه. دیگه قانون شده این.

    پاسخحذف