چهارشنبه، مرداد ۲۳

می‌نویسد

دارد می‌نویسد و خط می‌زند. یک پایش ثابت است و پای دیگرش را تندتند تکان می‌دهد. کلافه می‌نویسد و خط می‌زند و کاغذها را مچاله می‌کند. و پرت می‌کند سمت سطل زباله. وقتی کاغذی بیرون می‌افتد یک اَح محکم می‌گوید و عصبی‌تر نوشتن را ادامه می‌دهد. یک دستش را تکیه‌گاه سر کرده و چنگال سرانگشتانش را فرو کرده میان موهای شب‌رنگش که دوـ‌سه‌سالی می‌شود کنار شقیقه‌هایش نقره‌ای شده‌اند. کنار دستش قهوه‌ای تلخ، می‌گذارم. سرش را بالا می‌آورد، تشکر می‌کند. دست می‌گذارم روی شانه‌اش و از او دور می‌شوم. کتابم را برمی‌دارم که بداند سرگرم‌ام، که تنهایم نگذاشته. لبخند می‌زند و سرش را از من برمی‌گرداند و دوباره عصبی‌تر از پیش می‌نویسد و مچاله می‌کند. او کلافه و پریشان می‌نویسد و قلم می‌لغزاند. من کتاب نمی‌خوانم، او را نگاه می‌کنم و سرشارم از لذت و شیدایی. سرش را برمی‌گرداند و می‌گوید:«نگاهت نمی‌گذارد حواسم به نوشتن باشد.» از جایش برمی‌خیزد و می‌آید به سویم...

۱ نظر:

  1. درست جای حساس داستان که می رسی، قعطش می کنی.

    پاسخحذف