چشمهايم را با تمام نيرو بسته نگاه می دارم
و
ديگر با بوسهی هيچ شاهزادهای
بيدار نمیشوم!
همیشه یک کبوتر زخمی میان خواب و خیالم
شکوه لحظه پرواز را نگون می کرد
و
من میان پریدن و نا پریدن ها
زبان به شکوه گشودم که آسمان سزاست
و ناگهان بادی طمع به گوشه بالم -پر پریدن کرد -
و لحظه ای
میان هوا و زمین معلق ماند
و ناگهان!
موجی از خون یک کبوتر زخمی بر ابرها نشست و ...
آسمان آبی است
جنون رسیدن،همیشه بنیادی است.
و
ديگر با بوسهی هيچ شاهزادهای
بيدار نمیشوم!
همیشه یک کبوتر زخمی میان خواب و خیالم
شکوه لحظه پرواز را نگون می کرد
و
من میان پریدن و نا پریدن ها
زبان به شکوه گشودم که آسمان سزاست
و ناگهان بادی طمع به گوشه بالم -پر پریدن کرد -
و لحظه ای
میان هوا و زمین معلق ماند
و ناگهان!
موجی از خون یک کبوتر زخمی بر ابرها نشست و ...
آسمان آبی است
جنون رسیدن،همیشه بنیادی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر