لبخند میزنی، لبخند میزنم. پشت لبخندم پنهان میشوم.
تمام درونم نابود میشود و لبخند میزنم.
میدانم دیگر حرفهایم معجزه نمیکند... با کدام واژه بگویم؟
دلم تنگ میشود، دلم میگیرد... خستهتر از آنم که تقلا کنم...
میدانم دیگر حرفهایم معجزه نمیکند... با کدام واژه بگویم؟
دلم تنگ میشود، دلم میگیرد... خستهتر از آنم که تقلا کنم...
اُفتاد
آنسان که برگ - آن اِتفاق زرد- می اُفتد.
اُفتاد
آنسان که مرگ - آن اِتفاق سرد- می اُفتد.
اما او سبز بود و گرم که اُفتاد...
و تنها ،من و خدا می دانیم که بودنت را کنون چه ضرورتی است.کاش بودی.
یک نیمۀ ماه، من
یک نیمۀ ماه، تو
وای از این شق القمر
که عشق را
در آسمان خاموش کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر