دوشنبه، آبان ۱۸

دی ۱۳۸۸



قرار ماندن ندارم،
یک نفر شاید نمک در کفش هایم ریخته است...




گذشته هرگز باز نخواهد گشت
بند ناف را نمی توان دوباره بست
تا زندگی بار دیگر در آن جریان یابد
اشک های ما هرگز کاملا خشک نخواهد شد
اولین بوسه ما اکنون روحی است
که سرگشته در دهانمان محو می گردد
بدان هنگام که در تلاش نسیان محو می شویم



تقریبا با یک سلام ساده همه چیزآغاز می شود
آن قدر گریه می کنی تا خوابت ببرد
ولی هنوز حیرانی که او کدام گوری رفته

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر