ه آخر خط رسیدن
توی تنهایی
تو این اتاق قبر
بی سیگار
بی شراب
خوشحالم
لا اقل این اتاق که هست
یک روز می رسد که در خانه ات را به صدا در می آورندو به تو می گویند:
" دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست،هر چه سریع تر باید پیام تسلیتتان را به روزنامه بفرستید" .
و
با دست شانه هایت را می تکانند و طناب کنفی قطوری را در دستانت می گذارند.
.
.
.
در آن زمان تنها چیزی که ضروری جلوه می کند
یک صندلی پلاستیکی ناتوان است که تنها بتواند ، بتواند
تنها ، بتواند، تنها، تنها، بتواند
چند ثانیه وزن تو را تحمل کند...!
گر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
و گر سنگ بودم به هرجا که بودم
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
و گر سنگ بودی به هر جا که بودی
مرا می شکستی مرا می شکستی
مثل همیشه، مثل همیشه،درست مثل همیشه،
دلخوری،دلخورم
تو که می روی سر خودم هوار می کشم
اگر می گذاشتی،اگر می گذاشتم،خوب پیش می رفت
همه چیز درست می شد،می رسیدیم به ته دل تنگی ها، نشد.
مثل همیشه، مثل همیشه،درست مثل همیشه،
دلخوری،دلخورم
همه چیز خراب شد،می بینی؟ همه چیز بی هیچ حرف آخری
گفتن بعضی چیزها ساده است اما زندگی کردنش...
و من،بانوی سوگواری،بانوی زخم،بانوی صبر،
ویران شده و در هم شکسته ام،خون می ریزم،
غبار گرفته روزهایم را،آتش فرو می نشاند داغ دل سوگوارم را.
پ.ن: برای فرداست اگر به خاطرت باشد که چه روزی است،تاریخ بر ما؟...بی ما؟پیش میرود...
پس از عشق ،سکوت،ناب ترین چیزی است که فراگرفته ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر