گر دیر پاترم از آن کس که بیش می سوزاندم در عشق،
به سان چوب های بسیار یا که باد؛
کاتش را شعله ور خواهند داشت.
بیش زان که جانم بستاند، نگاهبانی ام می خواست داد.
بیش خدمتم می خواست کرد،آن جا که آزارم داد.
وقتی می خوای کاری انجام بدی، هر چقدر می خوای، فکر کن، مشورت کن، مطالعه کن، بررسی کن ،اصلاً هر کاری لازمه انجام بده و تصمیمتو بگیر، اما وقتی انجامش دادی، هرگز از خودت سؤال نکن، آیا درست بود یا غلط؟
میپرسد: از کی فهمیدی که دیگه اوضاع مثل گذشته نیست؟
میگویم: از وقتی که بعد از تمام شدن مکالمه مان صبر نکردی تا اول من تلفن را قطع کنم.
میگویم: از وقتی که بعد از تمام شدن مکالمه مان صبر نکردی تا اول من تلفن را قطع کنم.
در مزرعۀ نگاهت؛ احساسم را جار می زنم
و در تلاطم گندم زارها، گم می شوم
و تو حتی، میان مترسک ها تنهایی ...
سهم من شاید...
دلشوره ای است که سال هاست آن را بر دوش می کشم،
و هراسانم از نگاه مزرعه داری که،
بال هایم را نشانه رفته است.
هان! ای مترسک، گریه هایت سیری چند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر