دوشنبه، مرداد ۱۱

لبانی که می سوزانند

تمام شب را مستم کردی 
و صبح هنگام چشم هایم را که می گشایم 
تو را می بینم که آماده رفتنی،
دوباره می خوابم تا تو آهسته خم شوی
و با سر انگشتان نوازش گرت گونه ام را به بازی بگیری
و من خواب ببینم که مردی با سر انگشتانی مهربان ...
کابوس را از خواب هایم بیرون می کشد 
کابوس رفتنت دمی رهایم می کند
و من با چشمانی پر خواب و خمار نیم نگاهی به تو...
و تو آهسته خم می شوی و 
لبانی داغ که می سوزانند و خاکستر می کنند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر