آن چه به روزگار عشرت می جستم به روز عسرت یافتم
چه دیر یافتمت ای رفیق کهن،به ساعتی که ایستاده عقربه اش
از اضطراب قلب تو تا خون قلب من
به شوق دیدارت شط شراب می پیمایم و فاصلۀ صد سال خواب را
باید بگذرد زمانی تا بدانی چه اعتراف کرد دلم با تو
افق سراسر دود است و آسمان آتش
گفتم قصۀ خود را و گذشتم،در انتظارم شاید بشنوی
هنگامی که فنجان چای به لب می بری در سکوت ممتد
و ورق می زنی و بر می گردی به صفحه ای سفید
تا بدانی دلم چه اعتراف کرد با تو،شاید بشنوی دلم چه اعتراف کرد با تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر