سه‌شنبه، آبان ۱۸

خرداد ۱۳۸٩

1. مــی خواهم امشب تمام خاطرات کودکیم را قابی کهنه بگیرم و بر سر در دیده گانم بیاویزم تافراموش نکـنم،که روزی بقچه وجودم پر از نان و پنیر احساس بود و جیبهایم پر از کشمش رسیده محبت،می خواهم امشب کفشهای کودکی ام را بپوشم تا شاید باغچه دوباره جایی برای بازی من داشته باشد،می خواهم امشب تمام کودکیم را مرور کنم و ثانیه هایش را به یاد بیاورم،می خواهم همه را بی دلیل دوست بدارم،می خواهم دوباره روزهای کودکی را طی کنم تا اگر دستم لرزید و چیزی شکست آن را به پای کودکیم بگذارند،اگر اشکی ریختم به پای گرسنگی،و اگر فریادی کشیدم به پایلجاجتم،امشب می خواهم همان کودک دوساله و بی دست و پای عشق باشم که روی پله اول بازمانده است .

2.
می خوری به این یکی،اون یکی اشتباه می فهمَتت،این یکی دیگه به خودش می گیره،می خوای از جایی رَد شی،بهت می خورن،واسه این که اونا خطا کردن،واسه این که،واسه اوون که،به خاطر این،به خاطر دل اوون،به خاطر خطای همه جز خودت، همیشه می گی ببخشید،آخه واسه چی،به حکم کدوم قانون،مگه کی هستن،مگه تو چی هستی،دائم تویی که میگی ببخشید،ببخشید،همیشه تو،چه دل بشکنی،چه دلتُ بشکونن،همیشه این تویی که خطا کاری و طرف مقابل پاک و منزه، تویی که پُر غلطی  و اون خداست،درد ماجرا به همین جا ختم نمی شه،قسمت اعظم درد اون جاست که با وجود گناه نکرده و دهان سوخته،ببخشید گفتنای جانسوزت رو راه می اندازی،و اونوقتِ که درد اصلی شروع می شه و شدت و حِدَت می گیره،برای خطای کرده و نکرده،مستحق و نا مستحق عذر خواهی می کنی،و طرف مقابل تازه دُور برمی داره و نامه فدایت شوم واسه خودش می نویسه و در سه چار تا نوشابه رو به افتخار خودش باز می کنه و ببخشید تو رو قبول نمی کنه،و هی خودش رو می چپونه تو کوچه علی چپ که انگار نه انگار، بابا جان، خودش چکار کرده که تو رو رسونده به اونجا ،که جنونت بزنه بالا،و حالا که هی خودتو میاری پایین و ببخشد و معذرت می خوام و این حرفا،اون جای دیگه سیر می کنه و ...به عبارتی ساده تر اگه قرار شد ،یه روزی، از یه کسی ،واسه یه چیزی عذر خواهی کنی ببین طرف لیاقتش رو داره یا نه،اگه فکر می کنی، با این عذر خواهی و ببخشید گفتن ها راه به جایی نمی بری و طرف نه تنها به فکر نمی افته که خودش تو این جریان چقدر مقصر بوده بلکه سعی داره بهت بفهمونه که تو چقدر اَخ و تُف هستی که اوون نمی تونه کوتاه بیاد یا به قول معروف نمی بخشتت،هیچ وقت این خطر رو به جون نخر و نگو ببخشید،منظورم اینه که قبل از عذرخواهی طرفت رو بشناس،نه از این شناختنای الکی،از این شناختنای دُرُس دَرمون،وَگر نَه تو می مونی و یه دل زخمی و یه روح داغون و یه غرور لگدمال شده،ببخشیدا .



3.

اینجا مشهد،و درصد مذهب گروه خون من خیلی کم،و اگه قرار باشه دعایی کنم و دست به دامن اماما بشم، ترجیح می دم برم سراغ امام حسین اما قسمت بود اینجا باشم، بد نیست، سعی می کنم خوش بگذره، حضور یک دوست قدیمی باعث شد روز خوبی داشته باشم و از دیدنش خیلی خوشحال شدم، سعی می کنم حواسم و جمع ِ مسافرت کنم، اما مگه این دل و ذهن من آروم می گیره،نمی ذاره ،نه نمی ذاره حالم خوش باشه،یه بار رفتم حرم،اما ... ،ای دل غافل مگه من آروم می گیرم،همسفرانم الان در حرم هستند و من اینجا توی کافی نت هتل، اینجا مشهد، من،خسته، کلافه، عصبی، البته به ظاهر در نهایت خوش خلقی و خوش گذرانی، من می خوام برگردم تهران، اصلا حالم خوش نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر