سوالی بی کلام در سکوتی ترس آلوده گلویم را می سوزاند
شب و روز تکرار می شود،ناراستی شیرین در ازای صداقتی تلخ
حوا در بهای گندم بهشت از دست بداد
تو در بهای کدامین بُت زنده مرا به حال خویش رها می کنی
خیالت در باران در کوچه های باران زده با من گام بر می دارد
نبودنت دنیا را زندان می کند،چشم هایم را گریان
قلبم در سیاهی می تپد،پاره کن شب را
هر نگاه تو هر چند نامهربان حیات می بخشد
هر نگاه تو هرچند نامهربان معجزه ای است
آغوشت را بگشا که بازوان تو بهشتی است
به بَر بگیر مرا به سان گلی سرخ در آغوش شعله ایی نرم
شب و روز تکرار می شود،ناراستی شیرین در ازای صداقتی تلخ
حوا در بهای گندم بهشت از دست بداد
تو در بهای کدامین بُت زنده مرا به حال خویش رها می کنی
خیالت در باران در کوچه های باران زده با من گام بر می دارد
نبودنت دنیا را زندان می کند،چشم هایم را گریان
قلبم در سیاهی می تپد،پاره کن شب را
هر نگاه تو هر چند نامهربان حیات می بخشد
هر نگاه تو هرچند نامهربان معجزه ای است
آغوشت را بگشا که بازوان تو بهشتی است
به بَر بگیر مرا به سان گلی سرخ در آغوش شعله ایی نرم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر