جمعه، آذر ۴

سهم من نیست


دست هایم به تمنای تو می لرزد و هیهات،چه دوری زبرم
چشم هایم به تماشای تو می بارد و من،آه چه تنها
دور و غریب،بی آب در این ذوب عطش می خشکم
گوشۀ چشمی به سیه سایه ام انداز در این ظلمت بی دل
سهم من نیست که بی تو روم از یاد تپش های وجود
سهم من نیست تباهی،به دمی نیست شدن
سهم من نیست تمنای تو هر دم بر دلم زندم زخم عطش
گر چه من زادۀ بی برگی و هم تیر توام، سهم من نیست خزان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر