کجایی تا ببینی
که من برای خریدن پاره ای از رویای زلال تو
خواب های شبانه ام را فروخته ام
کجایی تا ببینی
در سوگ آرزوهایم چندین بار جامه سیاه بر تن کرده ام
و
چندین مجلس ترحیم خاطره به پا کرده ام
در حسرت عبور تو چندین آیینه شکستم
تا حضور تلخ ثانیه ها تکثیر نشوند
اشک هایم را دلداری می دهم و می گویم
باران که دلیل نمی خواهد
امروز یا فردا چه فرق می کند
اگر قرار به باریدن باشد
بیا به رسم دل های شکسته
برایم از دریا و باران بگو
نوشتن،کویر و سراب را خود خوب می دانم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر