چهارشنبه، آبان ۱۸

آن شب

اندکی نوشیده بود و نیم‌هشیار بود. سرم را بر شانه‌اش تکیه داده بودم.
پیراهنم از سرشانه سریده بود. 
گیسوانم را پشت گوشم ثابت کرد و بوسه اش را برگردنم‌ جا گذاشت.
مست و شوریده خواند:
پیرهن، چاک و قدح در دست
من، خندان لب و مست
او زلف آشفته و من خوی کرده
دستم را بر دهانش گذاشتم و گفتم: مستی، نمی‌دانی چه می‌خوانی.
لب بر لبم گذارد و خاموشم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر