بریدهای، خسته، عصبی، کلافه و پریشان. بغض چند
روزهام را، شکستنی، نیست. کمکَمک خفهام خواهدکرد. عصیان و عصبانیت این روزها را
نهایتی نیست. پنداری در پی یافتن کسی هستی که نگاهت را بدوزی به نگاهاش و بعد
بگویی: «چیزی گفتی؟ با من بودی؟» و بیآنکه فرصت دهی پاسخت دهد، تکهتکهاش کنی.
حیرانم از حال این روزهایم. میایستم روبهروی آینه، تمام قد. نگاهش میکنم. چشم
میدوزم در چشمم مستقیم. بیهیچ ملاحظه. ادکلن را برمیدارم.دستم را بالا میبرم.
عقب میبرم و با تمام قدرت میآورم سمت آینه. منِ درون آینه نگاهم میکند، شوکه میشوم،
جا میخورم. ترسیدهام از منِ وحشی. یادم میآید، صدایی را چانهام را با دست محکم
نگهداشته بود و گفتهبود: «دلتنگت میشم وحشی رامنشدنیِ من.» و این من را چنان
گفتهبود پنداری میخواست تا آخر عمر کنارت بماند. چه ترسناک شدهام روحم وحشی بود
و رامنشدنی اما حالا خوی من وحشیست. لیوان آب را برمیدارم و جرعهای فرو میدهم
به سختی. پایین نمیرود. دست میکشم به گلو. سیب گلو. همانجا که بارها و بارها
خواستگاه بوسههای تو بوده. بوسههایی که خندههایم را سبب. آرام نیستم. نه نیستم.
کاش دستم از حرکت نایستاده بود. شاید اگر آینه شکسته بود، صدای شکستنش، آرامم میکرد.
ایستاد دستم. انگار مسخ شده باشد در مواجهه با منِ جدید. ادکلن را سر جایش میگذارم.
همچنان خشمگین چشم دوختهام در چشمم . کشو میزتوالت را باز میکنم. تیغ. «برش دارم
یا نه؟» از خودم پرسیدم. نگاهم در کشو سرگردان بود. نگاه قیچی را یافت. برداشتم
قیچی را. چنان نگاهی به آینه انداختم، طفلکی من وحشت کرد. یک دسته مو را با دست چپ
نگهداشتم و با دست راست قیچی را باز کردم و دسته مو را گذاشتم میانش. گفتم: «نه،
از اینجا نه، بالاتر.» قیچی را از مقابل موهای روی بازو برداشتم و تا سرشانه بالا
رفتم. تلخندی لبم را پوشانید. و قیچی را بستم. دو لنگهی قیچی برهم افتادند و قفل
شدند. صدایش چنان چنگی انداخت به قلبم. چنان دلم فشرده شد که تمام تنم یخ بست. چه
زشت شدی زن. «سلام؟ برای کوتاهی وقت دارین؟» «تا یه ساعت دیگه اینجا باشین.»
«وااااااای، چرا اینجوری شده؟» «فقط مرتبش کنین، لطفاً دیگه به بلندیش دست
نزنین.» گیسوانم، آه، گیسوانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر