آهستهتر، آهستهتر، خاک به چشم روزگار
میگذرانم. دل نگران میدارم و مراقبم سنگِ دل ترک و شکست نیاندازد به جایی. نگاهم
این روزها خیس نیست. بیفروغ است. لابد که شما نمیبینید که اگر میدیدید هم، خب
چه فکری میخواستید بکنید؟ مثلا با خود فکر میکردید چه خوردهام؛ دستهی چاقو،
زخم خنجر، آخرین گلوله، تیر ترکِش، نیش عقرب. یکدم چشمانم به آسمان است یک وقت
باران نبارد که کلاهم میرود پس معرکه از مرور خاطرهی اولین باران سالپیش. یک وقت نبارد دوبارهتر که من تابم نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر