دو سه روز پیش، ایستادم جلوی آینه. رنگم پریده بود. لبهام بیروح شده بود. کشوی میزتوالت رو باز کردم یه نگاه به رژلبهام انداختم. در کشو رو بستم. داشتم تایپ میکردم. دستام رنگش زرد بود. فشارم پایین بود. یه هو دلم خواست لاک بزنم. لاک قرمز. هوم، معلومه که نداشتم. برگشتم سرجام. یاد مریم افتادم. رفته بودیم بازار قائم. ایستاده بودیم جلوی ویترین مغازه. گفتم: من میخوام لاک بخرم. وقتی که رنگی که میخواستم رو انتخاب کردم، یهو وُلوم مریم رفت بالا که این رنگی داری. همش رنگای مثل هم می[خری. تقریباً منُ از مغازه کشید بیرون. امروز اما حالم خوب نبود. میخواستم ساختارمو بشکونم. کشو رو باز کردم. رژ میخواستم سرخ و لاک سرختر. میخواستم یه نشتر بزنم به این من کمرنگ. نداشتم. نه رژ قرمز نه لاک قرمز. همهی لاکهامو ریختم جلوم اما سرخ وحشی نداشتم. بعدترش با خودم فکر کردم کاش خریده بودم قبلترها. یه لاک سرخابی دارم که اونم دیر یا زود یه بلایی سرش میارم. چه کاریه آدم که با این رنگا که حالش عوض نمیشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر