جمعه، اسفند ۱۴

که ای خانوم چه کردی

متنفرم، متنفرم از این عصبانیت‌های دوره‌ای. از خشم و خشم‌هایی که مدتی طولانی، شروع می‌کنم به تلنبار کردن. که بیرون‌شان نمی‌ریزم. که می‌گویم چیزی‌نیست، چیزی‌نیست. که عمدی نبوده. که باشه اشکالی نداره. که پیش اومده. که اتفاقی بوده. که دندان‌قروچه ‌کنم و لبخندِ مسخره‌ای، پهن‌شود بر لبانم. بعد که مدتِ زیادی، خوب جمع‌کردم، که حسابی پُر شدم؛ بر سر موضوعی که اصلاً ارزشش را که ندارد، هیچ؛ خیلی هم پیش‌پاافتاده و سطحی و خنده‌دار هم به‌نظر می‌رسد؛ لبریز می‌شوم. سرریز می‌کنم. به فغان و فریاد و لرزه می‌افتم. خشک و تَر را به یک آتش، خاکستر می‌کنم. همه‌چیز را از آن قبل‌ترها برمی‌دارم و می‌ریزم وسطِ معرکه و خون می‌پاشانم. بعد که حسابی فریاد زدم و مثلاً عصبانیتم فروکش کرد، باز یادم می‌آید که هی فلانی این چه چشمه بود! بعدتر می‌بینم که خالی هم نشده‌ام و میل به انفجار هنوز جاری‌ست. و دوباره‌تر و دوباره‌تر، همینم و بد که می‌دانم بد است و بدتر که تکرارِ مکررات و دوباره‌تر به خود بگویم که  ای خانوم چه کردی و چه می‌کنی با خودت که همه‌چیز سرخانه‌ی اول است و تو باز دم نمی‌زنی تا آتشفشانِ بعدی...

۱ نظر:

  1. سلام رفیق. ممنون از آدرسی که گذاشتی. حتماً زیاد اینجا خواهم آمد.

    پاسخحذف